بهار می آید...
باز کن پنجره ها را، که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد و بهار روی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کرده است. * همه ی چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه ی جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده است. * باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگ ها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟ * هیچ یادت هست؟ توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد؟ با سر و سینه ی گل های سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟ هیچ یادت هست؟ * حالیا معجزه ی باران را باور کن و سخاوت را در...
نویسنده :
عمه زهرا
21:48