سروشسروش، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

سروش کوچولوی دوست داشتنی

بهار می آید...

باز کن پنجره ها را، که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد و بهار روی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کرده است. * همه ی چلچله ها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه ی جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده است. * باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگ ها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟ * هیچ یادت هست؟ توی تاریکی شب های بلند سیلی سرما با تاک چه کرد؟ با سر و سینه ی گل های سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟ هیچ یادت هست؟ * حالیا معجزه ی باران را باور کن و سخاوت را در...
23 اسفند 1392

یک روز کامل با سروش

سروش گلم دلم میخواد تمام لحظات با تو بودن رو هزار بار مرور کنم تا هیچوقت از ذهنم پاک نشن.افسوس که نمیشه همهء لحظه ها رو اینجا نوشت،ولی تا اونجایی که بتونم برات مینویسم تا هم برای خودم یادگاری بمونه و هم تو در آینده بخونیشون و بدونی چه لحظه های قشنگی با هم داشتیم. چند روز پیش مامان و بابات برای خرید عید رفتن بیرون و تو رو گذاشتن پیش من و مامانی. از اونجایی هم که شب عید همه جا شلوغه و کلا خرید کردن کار وقت گیریه اومدنشون تقریبا 12ساعتی طول کشید،یعنی دقیقا یک روز کامل.بازم مثل همیشه تو خیلی خیلی پسر خوبی بودی.بعد از ظهر برای اینکه زیاد حوصله ات سر نره باهم رفتیم خونهء خاله رباب(خاله جون خودم).اونجا کلی با متین بازی کردی و کلی به همه ...
10 اسفند 1392
1